نشانه هایی در دست نیست که رهبر جهوری اسلامی تشخیص داده باشد پس از 24 سال، قدرت «مطلقه» خود را حتی به همگنی از همگنان خود واگذار کند. افزون بر آن، تمهیداتی دیده نمی شود که وی به طوفان های پس از خود اندیشیده باشد.
قطر و مصر دو کشور عربی استبداد زده، اما، هریک در ابعاد خاص خود هستند که
تحولاتی سیاسی- اجتماعی را در ژوئن و ژوئیه 2013 شاهد بوده اند. مقایسه این دو از
منظر «انتقال قدرت سیاسی» در خور توجه است چرا که یکی برادر بزرگ عرب است و دیگری
از برادرهای کوچک. اما، دور اندیشی این دو برای گذار از بحران اجتماعی- سیاسی، به
شرحی که این نوشتار به آن می پردازد، نه به تناسب وزن و جایگاه شان بوده است.
مدعای این نوشتار این است که قطر به رغم همه کوچکی اش مدلی را سنت نهاده که از
برادر بزرگ که هیچ بلکه از همه برادران عرب سبقت جسته است؛ مدلی که ایجاب می کند
ایران نیز به آن بیاندیشد.
انتقال قدرت سیاسی در مصر و قطر:
مصر از «کودتای افسران آزاد» علیه حکومت پادشاهی در ژوئيه ۱۹۵۲ تا نخستين انتخاب
آزاد مصر در می ۲۰۱۲ حدود ۶۰ سال در قبضه حکومت نظامیان بود.
نشان استبداد در این شصت سال (جمهوری اول) همین که فقط 4 رییس جمهور در جمهوری
اول به قدرت رسیدند و بس. جالب اینکه از این 4 تن، هیچ یک به میل خود از قدرت
کناره گیری نکردند. سرهنگ محمد نجیب با کودتای جمال عبدالناصر از قدرت عزل شد.
عبدالناصر با سکته قلبی درگذشت. انور سادات، ترور شد و سرانجام حسنی مبارک پس از
30 سال قدرت بلامنازع در اثر وزش بهار عربی با قیام مردمش از قدرت کناره گیری کرد
تا «جمهوری دوم» با انتخاب نخستین رییس جمهور غیر نظامی (محمد مرسی) آغاز شود.
تنها یک سال از عمر نخستین رییس جمهور غیر نظامی اما «بنیادگرای» مصر نگذشته
بود که محمد مرسی در 3 ژوئیه 2013 در اثر «کودتای دیگر» از قدرت برکنار شد. مصر چه
به هنگام کناره گیری حسنی مبارک و چه به هنگام برکناری محمد مرسی، دستخوش طوفان
های مهیبی اجتماعی گردید. این طوفان ها تا بدانجاست که به اذعان صاحب نظران مصر را
دچار دو پارگی نموده است. تالی فاسد چنین وضعیتی آن است که اتحاد ملی دستخوش آسیب
های جدی می گردد علاوه بر آنکه هیچ تضمینی وجود نخواهد داشت با روی کار آمدن دولت
دیگر این طوفان های اجتماعی باز تولید نشود؟
اما، در قطر کشوری کوچک ولی ثروتمند، در اقدامی غیر مترقبه حمد بن خلیفه آل
ثانی امیر این کشور در 25 ژوئن 2013 به میل و اراده خود از قدرت کناره گیر نمود تا
زعامت کشورش را به فرزند 33 ساله اش، شیخ تمیم بن حمد، واگذار کند. کنارگیری
اختیاری یک رهبر کشور عربی در «اوج» قدرت و موفقیت، هرگز سابقه نداشته است.
کناره گیری شیخ حمد قطعاً اقدامی در خور تأمل به شمار می رود به ویژه اگر از
یاد نبریم که هیچ ساز و کار الزام آوری در این امیرنشین وجود ندارد که پادشاه را
ملزم به کناره گیری از قدرت کند.
قطر کشوری است امیرنشین که انتخاب امیر با مراجعه به رأی گیری صورت نمی پذیرد.
در واقع حکومت در کلیت آن در دست اعضای خاندان آل ثانی می چرخد. با این حساب چرا
امیر قطر در حالی که هیچ فشاری بر او نبود و در حالی که کارنامه درخشانی در رشد اقتصادی
این امارت داشته، به کنارگیری از قدرت مباردت کرد؟
1-
امیر واقع گرا
الف) بیم از کودتا
شیخ حمد جوانی زیرک بود که خوب می دانست چه ظرفیت های بزرگ را می تواند در
امارت کوچکی که پدرش زعامت آن را در دست داشت شکوفا کند. او «ارزش زمان» را می
دانست و نخواست منتظر بماند تا پس از فوت پدر، شکوفایی های بزرگی که برای کشور
کوچکش در سر می پروراند، آغاز کند.
پدر او هم اینک که شیخ حمد زعامت کشور را به پسرش تمیم واگذار نموده، در قید حیات است. اگر قرار بر
ارث بردن حکومت از پدر بود، شیخ حمد هنوز که پدرش در قید حیات است، نباید به قدرت
می رسید. اما دانش آموخته آکادمی نظامی سندهرست (Royal Military Academy Sandhurst) در «کودتایی غیر خونین» علیه پدر خود (1995)، او را عزل و قدرت
را در دست گرفت تا آرزو های بلند پروازانه خود را محقق سازد.
در موفقیت هایی که شیخ حمد برای کشورش رقم زده همین بس که درآمد سرانه در این
امارت حدود 100 هزار دلار است. از عضویت غیر دائم در شورای امنیت (7-2006) گرفته تا
میزبانی جام جهانی والیبال در سال 2015، میزبانی جام جهانی فوتبال در 2022، میزبانی
اجلاس دارفور، میزبانی دفتر طالبان در دوحه، میزبانی اپوزسیون سوریه در دوحه، پیشتازی
در کمک به ناتو در حمله به قذافی و.. گوشه هایی از نقش منطقه ای و فرا منطقه ای است
که قطر به عنوان بازیگری مهم برای خود تعریف کرده است.
با کودتایی که او علیه پدرش کرد، آیا نباید گمان می داشت که از میان 11 پسر خود
یکی از آن ها به همان روش متوسل شود که او علیه پدرش بدان متوسل شد؟
امیر بیمار نیک دانست که استعفا بهتر از کودتاست افزون بر اینکه چه کس می
توانست به او تضمین دهد که کودتا علیه او لزوماً توسط یکی از فرزندان شایسته اش
صورت پذیرد تا ادامه دهند نوسازی های پدر باشد؟ این شد که او تصمیم گرفت خود به
میل خود از قدرت کناره گیری کرده و شایسته ترین فرزندش را به قدرت برساند تا در
حاشیه به هدایت و ارشاد او در اداره امور کشور بپردازد.
ب) بهار عرب، خزان رهبران عرب
شیخ حمد به عنوان رهبری از رهبران عرب که در همسایگی خود، وزش بهار عرب را در
یمن، بحرین و عربستان و کمی دور تر در مراکش، تونس، مصر، لیبی و سوریه مشاهده کرد،
چرا نباید از وزیدن این بهار در کشورش نگران نباشد؟
کافی است به یاد آوریم که بیم دولت قطر از وزیدن بهار عربی تا آنجا بود که یک
دانشجوی ادبیات را به جرم سرودن شعری به حبس ابد محکوم کرد؛ شعری که در آن دانشجوی
جوان بدون نامبردن از شیخ حمد، فقط به مذمت حاکم کشورش پرداخته که «اگر دولت های عربی
تمام چیزها را ازغرب وارد می کنند، چرا قانون و آزادی حاکم بر جوامع غربی را وارد نمی
کنند؟»
با وزیدن بهار عربی، شیخ حمد دانست از میان کشورهایی که بهار عربی موجب
برکناری رهبرانش شد، بن علی (تونس) 24 سال، مبارک (مصر) 30 سال، عبدالله صالح
(یمن) 33 سال و قذافی (لیبی) 42 سال در قدرت بوده اند. بشار اسد که حکومت را از پدر به ارث برد نیز
بیش از 13 سال است که در قدرت است.
تدبیر نیاندیشیدن این رهبران برای اصلاحاتی هرچند «ظاهری» کار را به آنجا
رساند که هم خود از اریکه قدرت به بدترین شکل کنار گذاشته شوند و هم کشورهای شان در
طوفان های مهیب سیاسی- اجتماعی گرفتار آیند.
حسنی مبارک تا بدانجا اصرار بر بقا بر قدرت داشت که یک بار، پشت تریبون در
ساختمان مجلس از هوش رفت. با این وجود وی در واگذاری قدرت حتی به فرزند ارشد خود
(جمال مبارک) چندان تعلل کرد که امروز جهانیان پدر و پسر را در پشت میله های زندان
می بینند.
آیا اگر قذافی در اقدامی به منظور فریب مردم از قدرت کناره گیری می کرد و زمام
قدرت را به دست پسرش سیف الاسلام قذافی می سپرد، اندک آبی بر آتش خشم مردمش نریخته
بود که امروز کسی نداند پیکر قذافی در کجا مدفون است؟ و آیا کشورش تا آنجا دستخوش
ناآرامی می گردید که سفیر امریکا را در درون سفارت به قتل برسانند؟
2-
امیر مستعفی
به شرحی که گفته
شد دلایلی عدیده ای را می توان برای کناره گیری شیخ خلیفه و واگذاری قدرت به
فرزندش برشمرد. اما آنچه مهم است اینکه وی به میل و اراده خود و با واقع بینی
تمام، سنت واگذاری قدرت پس از «مرگ» را به کناره گیری از قدرت در «اوج اقتدار»
تبدیل کرد.
نتیجه: آنچه از
مصر و قطر باید آموخت
هیچ دیکتاتوری
نیست که بگوید قصد ویرانی کشورش را داشته بلکه برعکس مدعی است که هر آنچه کرده از
نیک وبد به قصد آبادانی کشورش بوده است. اما، بارزترین مشخصه حکومت استبدادی آن
است که «انتقال قدرت» در چنین نظام های با دشواری صورت می پذیرید. عبدالناصر، انور
سادات و حسنی مبارک هیچ یک به میل خود از قدرت کناره گیری نکردند. بنابر این، چرا
جامعه استبداد زده مصر نباید گمان می کرد که محمد مرسی نیز قصد کناره گیری از قدرت
را نخواهد داشت به ویژه اینکه دست به اقداماتی (مثل تغییر قانون اساسی و تغییر
دادستان کل) زد که این شائبه را تقویت می کرد؟
جامعه استبداد زده
ایران نیز از این منظر همچون مصر است. بنگریم که پایان
حکومت قاجار با کودتا رضا خان و پایان 16 سال پادشاهی رضا شاه با مداخله خارجی و
پایان پادشاهی 37 ساله محمدرضا شاه و سلطنت پهلوی با انقلاب 57 رقم خورد. سرنوشت
تلخ 4 تن آخرین پادشاهان ایران تا بدانجا شوم بود که همگی در دور از وطن درگذشتند.
اینک نیز نشانه
هایی در دست نیست که رهبر جهوری اسلامی تشخیص داده باشد پس از 24 سال، قدرت «مطلقه» خود
را حتی به همگنی از همگنان خود واگذار کند. افزون بر آن، تمهیداتی دیده نمی شود که
وی به طوفان های پس از خود اندیشیده باشد.
اما، شیخ خلیفه، امیر
بیمار ولی دوراندیش قطر، با علم بر مخاطراتی (همچون دعوای پسران بر قدرت، وزش بهار
عربی و..) که این امیرنشین کوچک ولی ثروتمند را می تواند پس از مرگش به خطر
اندازد، نیک دانست که کناره گیری از قدرت در «اوج اقتدار» و راهنمایی جانشین خود
در حاشیه قدرت، بهتر از بقای بر قدرتی است که می تواند کشور را پس از خود در طوفان
های مهیبی همچون آنچه بر مصر می گذرد، گرفتار آورد.
«آنجه باید از مصر و قطر آموخت» نام مقاله ای است از من که در شماره چهارم مجله وزین «ایران و خاورمیانه» در صفحه 24 می توانید بخوانید.....علیزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر